فیش روضه مکتوب شب هفتم محرم در رثای حضرت علی اصغر سلام الله با نوای استاد حاج اسماعیلی تقدیم می شود.

؛❁﷽❁
روضه حضرت علی اصغر
[علیه السلام]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکری به حال ماهی در التهاب کن
روضه ی من از زبان آقازاده علی اصغر علیه السلام هست با باباش امام حسین
باباجان
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
تا دید صدای هل من ناصر ینصرنی ابی عبدالله میاد خیلیا میگن تو خیمه دیدن صدای گریه ی علی اصغرم بلند شد

دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن
باباجانم، نبینم تنها شده باشی
هل من معین توست که لبیک می دهم
اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن
باباجانم فک نکنی تنها شدی هنوز یه سرباز شش ماهه داری ،آقا
من روی دست های تو قد می کشم، پدر
از این به بعد روی نبردم حساب کن
هر کسی وقتی وارد میدان میشد رجز میخوند خودشو معرفی می‌کرد اما علی اصغر زبان نداره، ابی عبدالله خودش، براش رجز خوند قنداقه رو ، رو دست گرفت صدا زد
یاقوم،ان لم ترحمونی فارحموا هذالطفل
اگه به من رحم نمی‌کنید به این بچه رحم کنید
بابا ،بابا
داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن

گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره های رباب کن
بابای من
وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن(۱)
ابی عبدالله داره با این قوم حرف میزنه شاید به این واسطه میخاد چند نفرو هدایت کنه، میخاد دستشونو بگیره، یه مرتبه دید قنداقه داره بال بال میزنه یه نگاه کرد دید تیر حرمله، من الاذن الی الاذن گوش تا گوش علی رو برد، این بچه داره تو بغل بابا دست و پا میزنه ،
آی علی اصغرم
بیچاره م کردی علی جان، یه مرتبه دیدن یه ناله ای بلند شد از آسمان، حسین آرام باش بچه رو رها کن تو بهشت یه دایه ای داره به این بچه شیر میده، غصه نخور حسین،
حسین آرام شد درست، اما جواب مادرشو چی بدم. جلو خیمه ها رباب ایستاده، گاهی بلند میشه گاهی مینشینه، از هر کی میبینه سراغ میگیره چی شد؟ باباتون برگشت یا نه؟ یوقت یکی صدا زد رباب
گهواره را زینت کنید شش ماهه برگشت
آه رباب، بابام داره میاد، اما نه، بابام مسیرشو عوض کرد داره میره سمت پشت خیمه ها،
آی
بچه ها دست بابام خونی شده
گمونم شش ماهه قربونی شده
حسین اومد سمت پست خیمه ها، با غلاف شمشیر یه گودالی رو کند قنداقه رو میان خاک ، میخاد زودتر خاکها رو بریزه تا رباب نرسیده، نمیدونم شاید شماها خوب اينو متوجه بشید ، یوقتایی پدر بچه رو برده بیرون، یه اتفاقی افتاده مثلا خورده زمین، یه ذره سر زانوش زخم شده میاد توخونه، میگه نشون مامانت ندی ها، مامانت ببینه طاقت نمیاره
ابی عبدالله شاید هی یجوری خاکها رو زیر سر علی اصغر میزاره زخم زیر گلو رو پنهان میکنه ، یه مرتبه دید رباب از راه رسید هی صدا میزنه حسین، بزار برا آخرین بار بچمو بغل بگیرم ،بزار یبار دیگه ببوسمش،
وای اگر قنداقه رو بلند کنه سر به بدن آویزان بشه، زخم زیر گلو رو رباب ببینه، رباب طاقت نمیاره، زینب جان بیا کمک
رباب….
پسرم از نفس افتاد به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید
با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان
شاه پیغام فرستاد به دادم برسید
بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
می‌زند اینهمه فریاد به دادم برسید
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)✍️وحیده گرجی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


مطالب مرتبط

دسته ها